شهود مثنوی معنوی

ساخت وبلاگ
دیدار معنوی مثنوی شکفتگی و اضمحلال در نگاه مولانا مقدمه : چندی پیش یکی از استادان فلسفه در آلمان از من خواست درباره این مضمون از مولانا مطلبی آماده کنم . چند هفته ای گذشت و به گوشه ای از منظومۀ اندیشه مولانا نظریانداخته حاصل را در نشستی از فرهیختگان آلمانی که مشتاق شناخت بیشتری از ویبودند بیان کردم. اینک ترجمۀ آن گفتار را با پاره ای اضافات می آورم با این تذکر که تاکنونمطلبی از پژوهنده ای در این باره به زبان فارسی نوشته نشده است و یا من ندیده ام ومضمون آن بدیع و جدیدست:ای رهیده جان تو از ما و من ! ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن !مرد و زن چون یک شود آن یک تویچون که یک ها محو شد آنَک تویاین من و ما بهر این بر ساختیتا تو با خود نرد خدمت باختیتا من و تو ها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق ِ جانان شونددر سراسر مثنوی غالبا مطالب عمیق عرفانی و دینی و فلسفی با زبان حکایت و تمثیل عرضه می گردد.برگی از مثنوی نیست که آیه ای از قرآن یا حدیثی منسوب به پیامبراسلام در آن نیامده باشد. اما مولانابا نظری عارفانه به تفسیر آیات پرداخته، و در مجموع تاویلی انسان گرایانه ازارکان دین می آورد.افزون بر آن آمیزه ای از مکاتب فلسفی عصر وی در خلال حکایات مطرح می شود و این همه البته بر محور عشق که بنیاد اندیشۀ اوست می گردد . اینک برای نمونه به گوشه ای ازاندیشه مولانا می پردازیم .اما نخست تذکرمطلبی لازم است :پیش تر گفتیم در عصر مولانا فلسفۀ یونان باستان در مباحث نظری مسلمانان و مسیحیان رواجی کامل داشت ،هر چند که این آشنایی از طریق ترجمۀ علوم یونانی به زبان سریانی، التقاطی و سطحی بود .مثلا سریانیان افلاطون و پلوتین را که با یکدیگر هفت قرن فاصلۀ زمانی داشتند یک شخص می دانستند.پلوتین درآثارخود سعی در تلفیق نظرات متضاد ا شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 16 اسفند 1401 ساعت: 15:12

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دز هوش ربا (33)آنگاه در ابیاتی بس عمیق مقامات فنا و بقا بیان می شود: (از بیت 4044 به بعد )یار آمد عشق را روز آفتاب*آفتاب آن روی را همچون نقاب 60آن که نشناسد نقاب از روی یارعابدُالشّمس ست؛ دست از وی بدار 61روز، او و روزی ِ عاشق هم او دل همو، دلسوزی ِ عاشق هم او 62ماهیان را نقد شد از عین ِ آبنان و آب و جامه و دارو و خواب 63همچو طفل ست او ، ز پستان شیر گیراو نداند در دوعالم غیر ِ شیر 64طفل داند، هم نداند شیر را راه نبود این طرف تدبیر را 65گیج کرد این گردنامه* روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را 66گیج نبود در روش؛ بل کاندر اوحاملش دریا بوَد، نه سیل وجو 67چون بیابد، آن که یابد، گم شود همچو سیلی غرقۀ قُلزُم* شود 68دانه گم شد، آنگهی او تین* بوَدتا نمردی زر ندادم این بوَد 69(تفسر اجمالی ابیات) ابیات 60 و 61: * روز آفتاب؛ اضافۀ مقلوب است یعنی آفتابِ روز.شارحان از این دو بیت برداشت های متفاوتی کرده اند. انقروی می گوید منظور از واژۀ عشق، اشاره به عاشق است و ذکر مصدر به جهت مبالغه است.(15) چهرۀ معشوق مانند آفتاب ِ روز، چون پرده ای می شود که عشق حقیقی را [از نظرعاشق] می پوشاند. عاشقی که نتواند آن نقاب را از روی واقعیمعشوق تشخیص دهد،مانند خورشید پرستی ست که آفتاب را بر جای خدا نشانده است و باید از ویدوری جست.[یعنی عاشق واقعی آنست که معشوق را بعنوان جلوه ای از تجلی حق ببیند، وگرنه بهگمراهی و سرگردانی می رسد، اشاره مولانا به عشق آتشین ِ شاهزادگان درحکایت است که تنها بهعشق روی دختر چینی می سوختند و نمی دانستند زیبایی او جلوه ای از خداست.] نیکلسون احتمالدیگری هم می دهد که مصراع نخست را باید اینطور خواند: "یار آمد عشق را رو، زآفتاب" چهرۀ معشوقبرای عاشق از آفتاب ساخته شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 16 اسفند 1401 ساعت: 15:12

دیوار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار'>دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (34)(عنوان یازدهم)بعدِ مکث ایشان متواری در بلاد ِ چین در شهرِ تخت گاه، و بعدِ دراز شدنِ صبر، بی صبرشدنِ آن بزرگین که:"من رفتم،الوِداع؛ خود را بر شاه عرضه کنم"اِمّا قَدَمی تُنیلُنی مقصودی ..... اَو اُلقِیَ رَأسی کَفُؤادی ثَمَّهیا پای رساندم به مقصود ................ یا سر بنهم همچو دل از دست آنجاو نصیحت برادرا ن او را سود نداشتن،یا عاذِل العاشِقینَ دَع فِئَۀ ........... اَضلَّهَا الله، کَیفَ تُرشِدُها*اِلی آخِرِه.... (از بیت 4054 به بعد)آن بزرگین گفت: ای اِخوان ِ من!ز انتظار آمد به لب این جان ِ من 1لااُبالی* گشته ام صبرم نماند مر مرا این صبر در آتش نشاند 2طاقت ِ من ز این صبوری طاق* شدواقعۀ* من عبرتِ عشّاق شد 3من ز جان سیر آمدم اندر فِراقزنده بودن در فراق آمد نفاق 4چند درد ِ فُرقتش بُکشد مرا ؟سر ببُر؛ تا عشق سر بخشد مرا 5دین من از عشق، زنده بودن است زندگی زین جان و سر، ننگِ من است 6(تفسیر انفسی)برادر بزرگین یعنی نفس آدمی که در مقایسه با برادران دیگر ــ عقل اکتسابی و روح الهی شخص ــ بیصبر و عجول است،طاقت نیاورده و اعلام می دارد می خواهد خطر کند و به تنهایی راه وصال معشوق رابپیماید. اشاره مولانا به سرگشتگی مجنون وار عشق در دوران جوانی ست که روان را پریشان می کند.عاشق می پندارد اگر به وصال محبوب زمینی برسد تاابد سعادتمند خواهد بود و بی باکانه دست به هرکاری می زند. و اگرچه دنیای نفسانی ِ نوعاشق، در جاذبه های زمینی معشوق خلاصه شده است،امامی تواند از روی صدق و ارادت هم بوده تنها به بهره برداری نفسانی از معشوق محدود نماند، جرا کهمجاز، پلی ست به سوی حقیقت .(تفسیر اجمالی ابیات)ترجمۀ نخستین بیت عربی عنوان در بیت زیرش آمده است. ترجمۀ بیت دوم:" ای شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 16 اسفند 1401 ساعت: 15:12

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (32)مولانا پس از ذکر عشق زلیخا نسبت به یوسف به توصیف عشق حقیقی می پردازد:عام می خوانند هر دم نام ِ پاکاین عمل نکند، چو نبوَد عشقناک 54آنچه عیسی کرده بود از نام ِ هو*می شدی پیدا وَرا، از نام ِ او 55چون که با حق متّصل گردید جانذکر ِ* آن این است و ذکر ِ این ست آن 56خالی از خود بود و، پر از عشق ِ دوستپس ز کوزه آن تلابد* که در اوست 57ختده بوی ِ زعفران ِ وصل دادگریه بوهای پیاز ِ آن بِعاد*58هر یکی را هست در دل صد مراداین نباشد مذهب ِ عشق و وَداد*59(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات 54 الی 57 : *هو،او؛ در زبان صوفیه پوشش اسم ِ اعظم است.*ذکر؛گفتن و یا ازخاطرخویش نامی را گذراندن؛یادکردن. *تلابیدن؛تراویدن؛ به بیرون نشت کردن.عامۀ مردم مرتبا نام پاک خداوند را در دل یا بر زبان بیان می کنند اما اثری از این یاد آوری در آنان تولیدنمی شود زیرا عشق آلود و برخاسته از اعماق دل نیست. در صورتی که مثلا عیسی مسیح، چنان ازحضرت حق مایه و اثرداشت که دیگران با بردن نام عیسی همان معجزی را می گرفتند که از خدا ونداعطا می گردید. ــ منظور از ضمیر او در پایان بیت، اشاره به خود عیسی ست و نه خداوند ــ. وقتی که"جان الهی" یا روح قدسی ِ عارف متّصل به حضرت حق گردد، نام بردن از او مانند نام بردن از خداست .توضیح آنکه در هر کس،نفس و جان الهی با هم وجود دارند .نفس،فعال است و اندیشه و رفتار آدمی را شکل می دهد ولی جان الهی آن امانتی ست که در کمون است و فعال نمی شود مگر این که شخصبه آن توجه کرده و بپروراند. همین جان است که وقتی به مبدا خویش متصل گردد،عارف خداگونه گردد. چنین اتّصالی در زبان صوفیه " اتّحاد ِ ظاهر و مُظهِر" نام دارد. (13) آری ــ عیسی و واصلان ــ از تمایلات نفسانی خویش خالی شد شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 14:26

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی شکفتگی و اضمحلال در نگاه مولانا مقدمه : چندی پیش یکی از استادان فلسفه در آلمان از من خواست درباره این مضمون از مولانا مطلبی آماده کنم . چند هفته ای گذشت و به گوشه ای از منظومۀ اندیشه مولانا نظریانداخته حاصل را در نشستی از فرهیختگان آلمانی که مشتاق شناخت بیشتری از ویبودند بیان کردم. اینک ترجمۀ آن گفتار را با پاره ای اضافات می آورم با این تذکر که تاکنونمطلبی از پژوهنده ای در این باره به زبان فارسی نوشته نشده است و یا من ندیده ام ومضمون آن بدیع و جدیدست:ای رهیده جان تو از ما و من ! ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن !مرد و زن چون یک شود آن یک تویچون که یک ها محو شد آنَک تویاین من و ما بهر این بر ساختیتا تو با خود نرد خدمت باختیتا من و تو ها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق ِ جانان شونددر سراسر مثنوی غالبا مطالب عمیق عرفانی و دینی و فلسفی با زبان حکایت و تمثیل عرضه می گردد.برگی از مثنوی نیست که آیه ای از قرآن یا حدیثی منسوب به پیامبراسلام در آن نیامده باشد. اما مولانابا نظری عارفانه به تفسیر آیات پرداخته، و در مجموع تاویلی انسان گرایانه ازارکان دین می آورد.افزون بر آن آمیزه ای از مکاتب فلسفی عصر وی در خلال حکایات مطرح می شود و این همه البته بر محور عشق که بنیاد اندیشۀ اوست می گردد . اینک برای نمونه به گوشه ای ازاندیشه مولانا می پردازیم .اما نخست تذکرمطلبی لازم است :پیش تر گفتیم در عصر مولانا فلسفۀ یونان باستان در مباحث نظری مسلمانان و مسیحیان رواجی کامل داشت ،هر چند که این آشنایی از طریق ترجمۀ علوم یونانی به زبان سریانی، التقاطی و سطحی بود .مثلا سریانیان افلاطون و پلوتین را که با یکدیگر هفت قرن فاصلۀ زمانی داشتند یک شخص می دانستند.پلوتین درآثارخود سعی در تلفیق نظرات متضاد ا شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 14:26

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دز هوش ربا (33)آنگاه در ابیاتی بس عمیق مقامات فنا و بقا بیان می شود: (از بیت 4044 به بعد )یار آمد عشق را روز آفتاب*آفتاب آن روی را همچون نقاب 60آن که نشناسد نقاب از روی یارعابدُالشّمس ست؛ دست از وی بدار 61روز، او و روزی ِ عاشق هم او دل همو، دلسوزی ِ عاشق هم او 62ماهیان را نقد شد از عین ِ آبنان و آب و جامه و دارو و خواب 63همچو طفل ست او ، ز پستان شیر گیراو نداند در دوعالم غیر ِ شیر 64طفل داند، هم نداند شیر را راه نبود این طرف تدبیر را 65گیج کرد این گردنامه* روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را 66گیج نبود در روش؛ بل کاندر اوحاملش دریا بوَد، نه سیل وجو 67چون بیابد، آن که یابد، گم شود همچو سیلی غرقۀ قُلزُم* شود 68دانه گم شد، آنگهی او تین* بوَدتا نمردی زر ندادم این بوَد 69(تفسر اجمالی ابیات) ابیات 60 و 61: * روز آفتاب؛ اضافۀ مقلوب است یعنی آفتابِ روز.شارحان از این دو بیت برداشت های متفاوتی کرده اند. انقروی می گوید منظور از واژۀ عشق، اشاره به عاشق است و ذکر مصدر به جهت مبالغه است.(15) چهرۀ معشوق مانند آفتاب ِ روز، چون پرده ای می شود که عشق حقیقی را [از نظرعاشق] می پوشاند. عاشقی که نتواند آن نقاب را از روی واقعیمعشوق تشخیص دهد،مانند خورشید پرستی ست که آفتاب را بر جای خدا نشانده است و باید از ویدوری جست.[یعنی عاشق واقعی آنست که معشوق را بعنوان جلوه ای از تجلی حق ببیند، وگرنه بهگمراهی و سرگردانی می رسد، اشاره مولانا به عشق آتشین ِ شاهزادگان درحکایت است که تنها بهعشق روی دختر چینی می سوختند و نمی دانستند زیبایی او جلوه ای از خداست.] نیکلسون احتمالدیگری هم می دهد که مصراع نخست را باید اینطور خواند: "یار آمد عشق را رو، زآفتاب" چهرۀ معشوقبرای عاشق از آفتاب ساخته شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 14:26